استانی 22 فروردین 1394 - 9 سال پیش زمان تقریبی مطالعه: 1 دقیقه
کپی شد!
0

اصغر فردی خطاب به اردوغان: برادر غیورا ! این خطایت تو را به پرتگاهی مهیب فروغلتاند

به گزارش آوای ورزقان به نقل ازتبریزبیدار،اصغر فردی تنها شاگرد استاد شهریار این بار خطاب به کسی که بارها از وی حمایت کرده بود نامه ای نوشته است که در ادامه متن کامل این نامه را منتشر میکنیم.

 

جناب آقای رجب طیب اردوغان!
اینک پاراگراف زیرین را نه محض یاداوری خود بر شما، بل‌که برای یاداوری مناسبتی قریب به ۳۰ ساله به خوانندگان می‌گویم:

نخستین دیدارهایمان از ۲۵ سال پیش، طی دوره مسافرت‌های مکرر پیر و مرشد تحرکات اسلام انقلابی ترکیه مرحوم نجم‌الدین ارباکان خواه در ایام‌الله جشن‌های دهه فجر و سالگرد‌های رحلت امام خمینی و خواه در مسافرت‌های مددجویانه اتفاق افتاد که ایشان را در ملاقات‌های سیاسی همراهی می‌کردم و البته شما در آن ملاقات‌ها نمی‌بودید و با دیگر دوستان به سیاحت تهران عازم می‌شدید.

برای برنده شدن شما و هم‌رزمان حزب رفاهتان در انتخابات شهرداری، مذاکرات به مقصد حمایت و معاضدت‌ با حضور من انجام می‌شد.

در اولین روزهای تصدی شهرداری استانبول بعد از پیروزیتان در انتخابات مراتب ملاقات شما را با شهردار تهران برقرار کردم تا با ارائه امکانات و تشریک تجارب به تعالی و تنور شما در کشورتان مساعدتی شود.
در همان بستر ملاقات‌ها تمهیدات صدور آسفالت برای نوسازی جاده‌های جنوب شرق ترکیه و دیگر امکانات به محله‌های تحت مدیریت شهرداران منسوب به آن حزب مذاکره می‌شد.

آنگاه که به جرم خواندن شعری بشکوه به زندانت افکندند، آن هفت ماه را من نیز ایام محبس می‌گذراندم که ماه ما در چاه کنعان است. تا تو از زندان «حصار» نوار شعر «استانبول» را ـ که با صدای خود خوانده بودی ـ امضا کرده، به من فرستادی (هنوزش هم‌درد شب‌های دردمندی من است)

روز پیروزی شما مقاله‌ای طی دو صفحه کامل در روزنامه کثیرالانتشار کشور تحت عنوان «فتح دوم اسلام در بابعالی اسلامبول» به همین قلم منتشر شد (پنجشنبه ۱۹ دی‌ماه ۱۳۸۱ ـ روزنامه بهار) که در آن سخاوتمندانه و کامیابانه غلبه شما را دومین فتح استامبول خواندم.

ماه‌های سخت و سنگین مابعد ۲۸ شباط گذشت. تو و عبدالله گول پیراهن دیگر کردید. نگران شدم که مبادا دل پیر را شکسته باشید. در آنکارا به دیدارش رفتم. در منتهای کرامت و مناعت گفت: «انشاءالله که اقدامشان ختم به خیر خواهد بود»، اما دلشکسته بود.

انتخابت به عنوان نخست‌وزیر ترکیه را باز طی مقاله‌ای دیگر به نام «فتح سوم اسلام در باب عالی اسلامبول» اعلام جشنی جهان‌اسلامی کردم. (پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۶ ـ ۱۱ اکتبر ۲۰۰۷ ـ روزنامه جمهوری اسلامی) آن مقاله‌ام مورد نارضائی بسیاری از دوستان هم‌وطنم قرار گرفته بود، چون در کمال امیدواری نوشته بودم که انقلاب اسلامی در ایران به نظام و حکومت تبدیل شد و اینک خون خود را به رگ‌های دیگر اندام‌های پیکره اتحاد جهانی اسلام تزریق می‌کند.

شب‌های انتخابات شما تا صبح پای تلویزیون بیدار می‌نشستم و ده‌ها ورق کاغذ پیش رو نهاده با ارقام و اسامی شهرها سیاه و تغییرات دقیقه به دقیقه را یادداشت می‌کردم و ارتقاء شما را رأی رأی برمی‌شمردم. ساعات انتظار را با استفاده از داروهای ضد فشارخون برای کنترل هیجانات و اضطراب‌ها می‌گذراندم تا با غلبه نهائی شما آرام و قرار برگیرم.

در طول این شانزده سال بی‌گمان نصف مدتی را که در تعقیب وضعیت ترکیه بودم، رسانه‌های کشورم را تعقیب نمی‌کردم.

هر رسانه‌‌ای که برای مصاحبه زنده با من ارتباط می‌گرفت، اگر هم سؤالی مربوط به اوضاع ترکیه مطرح نمی‌کرد، راهی می‌جستم و گریزی می‌زدم تا بگویم: مردم قدر این معجزه ظهور «طیب» را بدانید که اگر چند سال پیش می‌خوابیدم و امروز بیدار می‌شدم مانند اصحاب کهف خود را خفته سیصدساله می‌انگاشتم که او راه سیصد ساله را در این زمان کوتاه قطع کرد.

شبی که بلافاصله بعد از پیروزی در انتخابات در بالکن حزب عدالت و توسعه گفتی: «نباید مغلوب سرمستی ظفر شویم» این جمله را تیتر کرده تو را در روزنامه‌ای بی‌تعارف و تکلف ستودم.

در سفرهای منطقه‌ای و عرض اندامت در لبنان با آنکه این اقدام را حرکتی نابجا و زودرس می‌دانستم و دستت را می‌خواندم که خیال بی‌جای جایگزینی ایران را در سر می‌پروری، آن را به عنوان احیاء و بازسازی دیپلماسی مرده ترکیه تحلیل کردم و نوشتم که: «ترکیه طی شصت سال گذشته سیاست خارجی نداشت و وزارت خارجه‌اش منحصر به امور کنسولی کارگرانش در آلمان بود و محکوم کردن ترورهای ارامنه آسالا، اما آقای اردوغان با خودنمائی در عرصات سیاست خارجی یک دیپلماسی فعال در دنیا ایجاد کرد و نام ترکیه را به گوش جهانیان رسانید که دیری بود تا فراموش عالمیان بود».

روزی که در اعماق معدن زونگولداک معدن‌کنان پنجاه و هفتمین سالگرد تولدت را جشن گرفتند، منهم شعری به سیاق فراموش‌شده «محمد عاکف» سرودم و با آنکه هیچ رسانه‌ای در ترکیه پخش و نشرش را بر عهده نمی‌گرفت با توسل به نفوذ دوستان خود در برخی کانال‌ها به پخش آن با صدای خودم اهتمام کردم:

 

گاوور شاد اولماسین آرتیق کی دئوریلمیش‌دیر عثمانلی
بوگون احیا اولوب «غازی محمد»لر داها شانلی
بوگون دنیاده تورکیه «رجب طیب‌»له عنوانلی
بوتون عثمانلی بیر تک انسانین جانیندا دیرچلدی
بوغازدان بیرداها غازی کئچیب اسلامبولا گلدی

 

روزی که در دفاع از مسلمانان مظلوم بحرین گفتی: «نباید اجازه دهیم تا کربلای دیگری در تاریخ اسلام رخ دهد»، گریه‌ای عاشورائی سر دادم و دعایت کردم.
هر جمله‌ای چنین را که از حنجره تو خارج می‌شد، بر ورق زر برگرفته مجلس به مجلس و کو به کو و سو به سو در دست می گرداندنم، به رخ بدگویان و بدخواهان می‌کشیدم و خاموششان می‌کردم.
روزی که در دافوس شیمون پرس را سرکوب کردی، آن نهیب‌های «وان مینوت» را در آفاق ایران بازتاب دادم.

روزی که کشتی «ماوی مرمره» به اهتمام دوست و برادرم «بلند ییلدیریم» راهی کرانه‌های رود اردن شد و مسافرانش به شهادت رسیدند، شب تا سحر مضطرب بودم که برادرم طیب چه خواهد کرد. تو گرچه به پای خونخواهی نایستادی، اما شکوه‌ای سر کردی.

بازوهای تبلیغاتی «ارگنکونی‌ها»، وابستگان «ژنرال ولی کوچوک‌»ها جامعه جمهوری آذربایجان را نیز بر علیه شما آلوده و مسموم ساخته بودند، اما از حوزه نفوذ و شهرت خود در آن جامعه بهره جسته، به نفع شما نطق‌ها کرده و مقاله‌ها نوشتم.

روزی که با «لو لا دا سیلوا» (رئیس‌جمهور برزیل) به میانجی‌گری بین ایران و غرب برخاستی، ایران و سیاستمدارانش را این ظهور و حضور دیپلمات‌هائی ناشی و بی‌قدرت غریب و غیرقابل قبول می‌آمد، اما با استفاده از تمامی نفوذ و تأثیرم در دستگاه تصمیم‌گیری و مذاکره با معاون رئیس‌جمهور آنها را به پذیرش مذاکره تشویق کردم. همه می‌گفتند که ما را نیازی به میانجی‌گر نیست و آقای اردوغان برای ابتیاع اعتبار به خود وارد این میدان شده است و من این را نیک می‌دانستم، اما چه می‌شد که برادرم به بهای همراهی با ایران و به نام ایران اعتباری برای خود دست و پا کند؟ و چرا نکند؟ مگر سلطان عمان همان نمی‌کند؟

نخستین انحراف عمیق و خطای بزرگت با ادبار به سوریه رخ داد. همه مسلمانان انقلابی جهان، از جمله همه ایران به بهت و حیرتی گران فرو رفتند. دیگر جای دفاع و توجیه و تبرئه‌ای باقی نبود. هر کودکی می‌توانست بفهمد که سوریه واپسین سنگر گشوده به اسرائیل و تنها مسیر حمایت از گروگان‌های لبنانی در دست اغیار و تنها مخرج خلاص حزب‌الله و حماس از محاصره صهیونیسم است، اما تو با همه صهیونیست‌ها و یاوران غربی آنها هم‌داستان شدی تا سوریه به دست آنان درافتد و مبارزان بی‌یار و یاور فلسطین و لبنان به چنگال صهیونیست‌ها گرفتار آیند، بی‌نوایان غزه را مدافعی نماند، با رژیمی که سوراخ رفح را هم بر روی بی‌دفاعان غزه بسته بود هم‌دست شدی.

روزی که برای سخنرانی به ترکیه دعوت شدم، برادران مسلمانم که دیری بود تا با تو مسافتی گرفته و دور شده بودند، طعنه‌ام زدند و گفتند دیدی که ماهیت طیب چه بود؟ اینک حرف مخالف زدن درباره واقعات سوریه را سانسوری سنگین حکمفرماست؛ اما من باز پاسخی بر این اظهارات می‌تراشیدم که همه حیرت می‌کردند و می‌گفتند دیگر این دلیل به عقل جن هم نمی‌رسد.

برادران ایرانی‌ام مرتب تماس می‌گرفتند که چه شد؟ این طیبِ مورد ستوده تو که مرتبا سنگش را به سینه می‌زنی و برای تقریب ایران با او تلاش می‌کنی؟
آری تحلیل تراشیدم که به عقل تو و هیچ جن دیگری نمی‌رسید، تا آنکه باری برادران ایرانی‌ام بین تو و ایران دیواری برنیافرازند و آن خیال کهن اتحاد جهانی اسلاممان در همین بین‌الدولتین نقش برآب نگردد: گفتم و نوشتم که برادرمان طیب با پذیرفتن نقش هم‌صدری پروژه خاورمیانه بزرگ و نمایشی از خود به عنوان منادی اسلام ملایم غرب را فریفته و امتیازی ربوده که دستش را برای زدودن آدمک‌های کهن و پوسیده غرب در ترکیه گشاده دارند، تا او آن کند که کرد و اینک بی‌آنکه امتیازی بالمقابله به امریکا دهد، صدها تن از هم‌پیالگان غرب را به زندان چپانده، کلیه جای‌پای‌های امریکا را در ترکیه زدوده و از بین برده است، اینک امریکا با خود به حسب حال نشسته و دریافته است که از دست طیب چه کلاهی تا خناق بر سرشان رفته است و اینک به ترصد پس‌گرفتن داده‌هایشان از طیب درآمده‌اند و اینک او برای ترمیم اعتماد فروریخته غرب، در سوریه چنان ترکتازی می‌کند که حتی امریکا وادار به کشیدن ترمزش می‌شود. او اینهمه را محض نمایش انجام می‌دهد، بی‌آنکه نقشی مؤثر بر علیه سوریه ببازد. اما رفته رفته با گسیل تروریست‌ها، حمایت پس‌ماندهای القاعده، متشکل‌کردن تکفیریون سلفی و انداختن شرِ شوم آن دام و دَد به جان دولت و ملت سوریه دیگر چه جای توجیه و تنزیهی می‌ماند؟

می‌شنیدم که همان ناخدایان کشتی «ماوی مارمارا» در رستوران‌های استانبول با سران تروریست‌ها فالوده می‌خورند و قهوه ترک می‌نوشند و صدها هزار دلار پول نقد شاباش می‌افشانند تا جان مسلمانان سوریه را بستانند. اینهمه نیز به امر طیب اتفاق می‌افتاد.

مساجد استانبول را ـ که مأذنه‌هایش هرگز خاموش نمانده و اذان‌های دین‌بنیانش نغمه‌ساز جاویدش بوده ـ به صحنه جذب نیروی خوارج بئس‌البدل ساخته‌ای و عاقبت دست نامحرم را به سینه معبدمان رسانده‌ای. آیا استاد هر دومان «محمد عاکف» این را به من و تو آموخته و خفته بود؟

در اوج دعوایت با آن مجسمه «کور خوش» (خوش گؤرو) ـ کرکس آغلار گولن ـ در ایران‌گریزی و شیعه‌ستیزی از او تندتر و پیشتر تاختی.

باز ما بودیم که به‌نام به سر بردن شرط مودت و وفا کلیه مجاری نفوذ جماعت پنسیلوانیاگزین به ایران را عقیم کرده و آنها را چنان از این نفوذ ناامید ساختیم که بالاخره از سر عصبانیت ماهیت خود را عریان ساخت و لو داد کین دیرینش را استفراغ کرد و گفت: «اگر بگویند یک طرف ایران و یک طرف جهنم لابد به ایران نمی‌روم». و ایرانیان را «اولاد متعه» خواند و شیعه را «رافضی بی‌دین».

بارها به دوستان ایرانی‌ات ‌گفته بودی که: «من در تکیه‌ها و درگاه‌ها به عشق اهل‌بیت آلفته شده‌ام و آن جزمیت نواصب از من بدور است» و چندی نیز چنینت می‌پنداشتیم و می‌دیدیم، اما به قول شاعرمان(سایه): «چه شد آن مهر و وفائی که من آموختمت؟» آیا استادمان «نجیب فاضل» نیز در پی تشکیل «هِلال» بیمارگونه و ذهنی سُنی زیست؟ که در قبال انگاره معلول اذهان بیمار و معلول موسوم به «هلال شیعی» در پی پدیدآوردن «هلال سنی» خروج کردی و دامن با پلشتی خوارج آلودی؟

با کدام منطق و تربیت دینی و کدام انگیزش اتحاد جهانی اسلام در کنگره ماقبل آخرین حزبت آن سفلگان بینوای دین و دنیا باخته را کنار خود چیدی و با دستی دست‌های تا مرافق آلوده به خون «طارق‌الهاشمی» شیعه‌کش محکوم به اعدام را، با دیگر دست دستان خائن «مرسی» را و با دست سوم دستان دراز و متکدی «خالد مشعل» را برگرفتی و برفراختی که اینک! هلال سنی!

بر اساس معرفه‌الترکیه‌ام می‌دانم که تفکرات و رویکرد سُنّه و نظریه مذهبی این صفحات از دیرباز با جماعات اهل سنه و جماعه دیگر بلاد دیگر است و حب اهل بیت نزد مسلمانان ترکیه بسیار بیشتر از دیگر برادران سنی است، اگر فتنه مفتیان و آفت سلاطین خودخلیفه‌پندار بگذارد.

برادر غیورا ! این خطایت تو را به پرتگاهی مهیب فروغلتاند تا جائی که دست در کاسه شیوخ بحرین و قطر شدی و پناه به زیر عبای ویرانگران خانه نبی گشتی. با مولودین نامشروع «کلنل همفر» نرد عشقی کلان باختی.

یاد آر ز شمع مرده یاد آر! یاد آر تعطیلات نوروزی سه سال پیش را که احمدی‌نژاد تو را برای تعرضی بابت یکی از همین‌دست خطایایات تمارض کرد و به حضور نپذیرفت اما عصرگاه همان روز هیأت ترکمن را به دیدار طلبید و من در تبریز سرگرم نوروز، که اعضاء هیأت همراهت یافتندم و ماجرا را گفتند که رئیس می‌خواهد به دیدار مقام معظم رهبری بشتابد و ایشان در مشهدند و نظر به تعطیلات سفیر نمی‌تواند کارسازی کند؛ که باز به رغم رأی و اراده رئیس‌جمهور کشورم ریشی گرو نهادیم تا دوستان به مشهد رهنمونت شوند، که با اهل‌بیت به پیشگاه همان رهبری شرفیاب شدی که چندی پس از آن در دو نوبت به نام بشکوه او جَستی و دل ایرانیان و سائر مسلمانان میلیونی آفاق جهان اسلام را خستی. دستکم به پاس آن مکرمت که به‌رغم اراده رئیس‌جمهورش در ایران راه داد و در به روی تو گشاد و خاتون و دخترت را به حجاب خوش تمجید کرد حفظ‌اللسانی می‌کردی.

آنچه در دانشگاه ازمیر کردی اعاده آن نزاکت بود؟ نیک می‌دانستی که سرور و آقای سیاستمداران این روزگار ـ اعنی باراک اوباما ـ هم تاکنون جرأت یاوه گفتن و ذکر نام او را نداشتند، اما تو چندان کردی؟ باری بسیار کسان پاس نان و نمک‌ها را فراموش می‌کنند، اما لااقل محاسباتی می‌دارند که اگر چنین گویم از چشم هم چنان درافتم، پس نگویم؛ اما کدام هدف و تأمین رضایت که بود که تو آن را به جلب نفرت ملتی و میلیون‌ها تن از امتی ترجیح کردی.

چندی اجازه دادی تا عروسکان خیمه‌شب‌باز در فیلمی که به هفتاد و دولتش فروختی پادشاه تاریخی مورد تجاوز واقع شده هشتاد میلیون ایرانی را با رکیک‌ترین فحش‌های اوباشانه نام برند.
در جهت نخستین گام‌های تولیدات بومی جهازات عسگری نسخه ساخت «پهباد» از ینگی‌دنیائیان گرفتی و پیشرفته‌ترین جهاز تهاجم خود را «چالدران» نامیدی. برادر تو دشمن بودی در لباس دوست؟ کدام افتخار را به تکرار آمدی؟

بیشتر شناسندگان ترک من می‌دانند که در ترکیه شاید جز دو سه کس از جمله استادین نیرین «خلیل اینالجیق» و «ایلبر اورتایلی» کسی تا حد من به تاریخ عثمانی وقوف مستوفا ندارد و کسی این مایه بر روی همه متون کتب آن تاریخ مرور و توقف نداشته است. از سوی دیگر نیز ایرانی هستم و چندانکه هم با تاریخ ادوار متعدد آن آشنائی وافی دارم و از این روست می‌گویم و می‌آیمش از عهده برون که چالدران سیه‌روترین ورق تاریخ آل‌عثمان بود. عقل انکار و کتمان این بی‌شرمی و نامردی را حکم می‌کند، یا تکرار و تجدید تلفظ آن را؟ آن دو سه مورخین منصفت را فراخوان و احوال همه تجاوزات عثمانی به ایران را از آنها باز پرس! تا آزرم کنی. «چالدران» واقعه‌ای بیش از ننگ و بدنامی پدیدآورده یک سیه‌مست نبود. باز آمدی و پانصدمین سالگرد این اشغال و تجاوز نامردانه را به نام فتح و ظفر جشن گرفتی. نام اهل‌قلمی را از کتیبه خیابانی در محله «فاتح» اسلامبول زدودی و «چالدران» اش نهادی. دوست نه، آیا دشمن هم این کند؟

فیل غرور، ـ همان که از سرمستی‌اش اعراض می‌کردی و دیگر دوستانت را نیز از ابتلاء به تب و تعب آن باز می‌داشتی ـ اکنون چنان بادی به بروتت افکنده تا خود را «سلیمان قانونی» بیانگاری که تاریخش نفرین و ملعنت‌بارآمده خون ناحق برادر و پسرکانش بود. خود به که اَشبه می داری طیب؟ به جای تشبـُه به سلمان و مقداد و ابوذر، تقلید و تفاخر «سلیم» مست و «سلیمان» جائر و برادرکش به حکم چه آموزه‌ای است؟
در پی برافراشتن کاخ سفید و گماشتن عساکر سلاجقه روم و عثمانی در جناحین، تخیل و انگاره سلطنت بر ربع مسکون در سر پکر پختی و ایران را از یمَن منع کردی. برادرم طیب! ابرهه زمان با فیل‌هایش بر یمن لشگر کشیده است و حوثی‌کُشان راه انداخته است، چرا نهیب مهیب بر سر آن ابرهکان گمراه بر نیاوردی و بر طیر ابابیل سوت زدی که متفرق شوند؟ مگر ایران لشگرکشیده و با بمب‌افکن‌ها بر بر و بوم مسلمانان تاخته و بمب ‌می‌ریخت؟ که خواستی تا بازگردد.

چرا درست در ایام مذاکره ایران بر سر ستم هسته‌ای که کلیه ستمگران عالم به گوشه‌ای فشرده‌اند و باج می‌جویند، به جای ارسال پیام: «برادرا ! لا تخف و لا تحزن! که طیب در کنار توست»، با نتانیاهو هم‌نوا شدی و اظهار دلواپسی کردی و درست در آن حیث و بیص که او شیون شوم وای صنعایا و دمشقا و بغدادا و بیروتا بر فراز کرد، جیغ بنفش با آن شیوخ شوم در آمیختی؟ الیس صبح بقریب؟

آقای رئیس‌جمهور اردوغان!
ایران نه در همان دوران صفوی ـ که شانزده بار تحت تهاجم و اشغال آل عثمان قرار گرفت ـ و نه در ادوار سابق و لاحق هرگز ترکیه را رقیب خود نیانگاشته و به چنین چشمیش ننگریسته، اما به همین یقین نیز می‌دانم که دوره‌ای نبوده که رجال سیاسی ترکیه دمی را از رقابت با ایران فارغ و آرام گذرانده باشند. مخصوصا در دوره مشئوم حکمرانی لائیک‌ها روزی را نمی‌توان جست که صفحات جرائد ترکیه از مقالات و تبلیغات ایران‌ستیزانه سیاه نبوده باشد و همچنین بالمقابله در ایران نیز شاید کمتر روزی یافت شود که در جرائدش نامی از ترکیه رود، اگر هم رود یا در ستون ورزش و مسابقات نام «فنر باغچه» و … است و یا (خدا به‌دور داراد) در حادثاتی چون زلزله و … که آن‌همه نیز از منابعی جهانی چون آسوشیتدپرس و … نقل می‌شود.

اما من بر حسب همان دانش تاریخ عثمانی و سپس إشراف به الحال ترکیه‌ که همه ذرات جاری از شرائین فرهنگ و هنر و ادبیات و سیاست و تاریخ و اجتماعیات و مردمشناسی و قوم‌شناسی ترکیه را ازبرم، می‌دانم که تو هم مانند همه سرکردگان دیگر آن ملک نگران اعتلاء ایران شده‌ای.

با یاد است که «سلیمان دمیرل» در هر مذاکره دیپلماتیک با ما انگار که کورنومتر بر ساعد بسته، روز می‌شمرد که: «امروز چهار صد و سی و دو سال است تا با شما نجنگیده‌ایم».

اما برادر غیور! اعتلاء ایران بر هر کس هم که ضرر آورد، همواره موجب برخورداری ترکیه شده است. تو که با یاد داری آن روز ترکیه را که ۷۰ سنت در خزانه نداشت و رئیس‌جمهور که به ایران می‌آمد، ‌گفت: «به خدا برای وام‌خواهی نمی‌روم». ناگاه همان ترکیه در اثر و از قبل اشغال ایران توسط عراق و حمایه‌دارانش سرنوشت دیگر کرد. فراموش نکرده‌ای که ترکیه به شکرانه ایران در بحران اقتصادی آسیا و روسیه مانند جزیره ثباتی فارغ ماند و باز در آخرین بحران اقتصادی جهانی از کمترین آسیب مصون ماند، چون پول ایران مانند خونی بر رگ‌های تن نیم‌جانش واریز شد. پس تعالی و ترقی ایران همواره به نفع شما بوده و ایران هر گاه به نان و نوائی رسیده، بیشترین سهم‌الارث یکسویه از آن ترکیه شده است. پس این چه رشگی گران است که گریبان رجال ترکیه را در مشت می‌دارد؟

بدی پشت بدی، اما در ازای چه بهائی؟ آیا ثروت و مکنت دنیا، عمر نوح و ملک سلیمان ارزش آن دارد که انسان پا روی پاکی گذارد و در مقابل سیه‌مستان خوش رقصد؟ آن شب در خانه متوفائی «سوره انفطار» را به تلاوتی محزون و شیرین خواندی. دریغم آمد که صاحب چنین تربیت و معالمی چرا اینهمه معارف را در زندگی و در این مجال کوتاه امتحان دنیا به کار نبست؟ مگر نخواندی حدیث فرعون و موسی را؟ مگر نمی‌دانی قصه عاد و ثمود را؟ آنهمه دانستن و خواندن و تربیت اگر در اوج و ستیغ تمکن و اقتدار به کار نیاید، در لحد به چه کار آید؟ از سر تفرعنی ـ که معارض با اخلاق و آموخته‌های ما از رحله تدریسات مشایخمان بود ـ در آمدی و مجلس وکلای ملت ایران را نیز به گمان خود تخفیف کردی و گفتی که نزول اجلال و تنزل شأن به سطح مجلس شورای ایران نمی‌کنی. وقتی این سخن را به زبان می‌آوردی هیچ اندیشه نمی‌کردی که مجلس یعنی نمایندگان ملت و اعنی خود ملت؟ تو در مقابل یک ملت و آنهم چنین ملتی چنین تفرعنی ورزیدی؟

فقط یک نکته دلم را دردناک می‌کند و آن دردی است که ما متفکرین و دانشوران ایرانی تا در‌آمدیم که رنج زخم‌های عثمانی را با طعم حلاوت تو فراموش کنیم، آن زخم را با سرانگشتان زهرآگین‌تری خراشیدی. طیب اردوغان!

من در عمرم هرگز به کرسی اندرزی فراز نشده‌ام چون کار من وعظ نبوده است، بر عکس تو که دانش‌آموخته مدرسه «امام‌خطیبی» و دریغا که گاه واعظانی چند مخاطب این افشای «حافظ شیراز» می‌شوند:
واعظـان کاین جلوه در محراب و منـبر می‌کنند
چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می کنند.

لا بل کار من تعلیم است و اینک در جبه یک معلم می‌گویم که تو قصص مردان ماسبق و سلاطین دهر را نیک می‌دانی و عاقبتشان را نیز، پس بکوش که نام نیک در جهان باز گذاری که آن حکیم گفت:
زلف سیاه سایه پرِّ هماایمیش
اقلیم حسنه آنین ایچون پادشاه‌ایمیش

بیر سجده ایله قیلدی رخ آفتابی زر
خاک جناب دوست عجب کیمیایمیش

آوازه‌یی بو عالمه داوود گیبی صال
باقی قالان بو قبه‌ده بیر خوش صداایمیش

آقای اردوغان می‌دانی که من هیچیک از مواردی که نمک‌ از سفره ایران چشیده‌ای ذکری به میان نیاوردم. باری تو برای خلاصی از حق نان و نمک و به حکم جوانمردی فرصت این سفر را مغتنم بدار از این ملت و دولت عذرخواهی کن

 

اصغر فردی
دوشنبه ـ هفدهم فروردین‌ماه ۱۳۹۴ شمسی
ششم آوریل ۲۰۱۵ مسیحی

نویسنده
احمد مظفری
مطالب مرتبط
  • نظراتی که حاوی حرف های رکیک و افترا باشد به هیچ عنوان پذیرفته نمیشوند
  • حتما با کیبورد فارسی اقدام به ارسال دیدگاه کنید فینگلیش به هیچ هنوان پذیرفته نمیشوند
  • ادب و احترام را در برخورد با دیگران رعایت فرمایید.
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *